پاییز سرد است راه دورست تنم از سرمای هوا میلرزد و گرمای عشق تو مرا دوباره گرم میکند می روم در این راه پر پیچ و خم و بارانی به امید آنکه از رفتن خسته نشوم و بتوانم به تو برسم آری همش تو اگر تو نبودی در همان روزهای اول خسته از راه نرفته بس منشستم و میگریستم و چون آخر این بوران بهار است، فصل تولد تو به من باز امید میدهد که این سر بالای هم فتح کنم شاید آخری باشد و چون میدانم آخر تاریکی روشنایست اگر این راه را رد کنم شاید به تو و فصل تو برسم برای همین اگر تا سالها که نه تا آخرین لحظه جانم به سمت تو می آیم
می آیم
به امید تمام شدن این تاریکی و سرما ...